عشق سیری چند
عشق و صدا

یک بازی آنلاین چند نفره سرگرم کننده

تنها با نصب فلش پلیر روی مرورگر از بازی ریدکال لذت ببرید

با کلیک بر روی عکس وارد بازی شده ثبت نام کنید و از بازی لذت ببرید اگر مشکلی داشتید بگید تا رفع کنم براتون


برچسب‌ها: ادامه مطلب
+ شنبه 19 فروردين 1391برچسب:باری, تانک, بازی زیبای تانک, تانک در ریدکال , ساعت 22:49 توسط mohamad

http://ir.ikariam.com/index.php


برچسب‌ها: ادامه مطلب
+ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:ایکاریم,, ساعت 1:0 توسط

عكس هاي ديدني و ناز يك دختر امريكايي شبيه باربي

عكس هايي فوق العاده زيبا از يك دختر 16 ساله در امريكا با شباهت بسيار به عروسك باربي

بقیه عکس ها در ادامه مطالب


برچسب‌ها: ادامه مطلب
+ پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:باربی, دختر آمریکایی, دختر شبه باربی, دختر 16 ساله , , ساعت 1:42 توسط mohamad

حالمان بد نیست غم کم می خوریم
کم که نه هر روز کم کم می خوریم
آب میخواهم سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم چرا رفتم به خواب
از چه بیدارم نکردی آفتاب
خنجری بر قلب بیدارم زدند
بیگناهی بودم و دارم زدند
رشنه نا مرد بر پشتم نشت
از غم نامردیش پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
یک شبه بیداد آمد داد شد
عشق آمد تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ای اندیشه ام
عشق گر این است مرتد میشوم
خوب گر این است من بد میشوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم دیگر مسلمانی بس است
بعد از این با بی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم قبله پرست
بت پرستم بت پرستم بت پرست
بت پرستان بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم
من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام
قفل غم بر درب سلولم نزن
من خودم خوش باورم گولم نزن
روزگارت باز شیرین شاد باش
دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
آه در شهر شما یاری نبود
قصه هایم را خریداری نبود
وای رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود
از در و دیوارتان خون می چکد
خون من فرهاد عاشق می چکد
آسمان خالی شد از فریادتان
بیستون در حسرت فریادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد ریشه ام
هیچ کس درد مرا درک نکرد
ناله ی سرد مرا درک نکرد
شب پاییزی این شهر غریب
روح شبگرد مرا درک نکرد
ذهن آیینه رویایی دوست
چهره زرد مرا درک نکرد
درک نکرد درک نکرد درک نکرد
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
با بی خبر مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد غافل ز خود پرستی


برچسب‌ها: ادامه مطلب
+ دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:غم, حال , عشق,عاشقی, دل تنگی, مرد ,زن,, ساعت 14:41 توسط mohamad


برچسب‌ها: ادامه مطلب
+ شنبه 12 فروردين 1391برچسب:اس ام اس تبریک سال نو,محمد آصفی,اس ام اس 91 ,بهار 91, ساعت 23:8 توسط mohamad

آرزو دارم نوروزی که پیش رو داری ،

آغاز روزهایی باشد که آرزو داری ...


برچسب‌ها: ادامه مطلب
+ یک شنبه 6 فروردين 1391برچسب:سال نو,91,کات پستال سال نود یک ,مطالب زیبا , ساعت 14:21 توسط mohamad

ترکم مکن

حتی برای یک روز

زان رو که به انتظار

ایستگاهی متروک خواهم بود

                                     خالی از قطار .

 

ترکم مکن

حتی برای ساعتی

که دلتنگی چون بارانی

به آوارم فرو خواهد ریخت

و غبار

                چون هاله ای.

جای پایت به شنها امیدم می دهد

و مژگانت آرامشم.

 

عزیزترین !

ترکم مکن حتی برای ثانیه ای .

 

وقتی تو نیستی

سرگردان سرگشته این سوال مداومم

                                        که باز خواهی گشت آیا؟


برچسب‌ها: ادامه مطلب
+ شنبه 5 فروردين 1391برچسب:باز خواهی گشت آیا ؟, lمحمد آصفی,ثانیه , سوال,, ساعت 16:57 توسط mohamad

 

یك روز كارمند پستی كه به نامه هایی كه آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می كرد

متوجه نامه‌ای شد كه روی پاكت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای

 به خدا ! با خودش فكر كرد بهتر است نامه را باز كرده و بخواند...در نامه این طور

نوشته شده بود :

خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم كه زندگی‌ام با حقوق نا چیز باز نشستگی

می گذرد. دیروز یك نفر كیف مرا كه 100دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود كه

تا پایان ماه باید خرج می كردم. یكشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از

دوستانم را برای شام دعوت كرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم.

 هیچ كس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من

هستی به من كمك كن ...

كارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همكارانش نشان

داد. نتیجه این شد كه همه آنها جیب خود را جستجو كردند و هر كدام چند دلاری

روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند ...

همه كارمندان اداره پست از اینكه توانسته بودند كار خوبی انجام دهند خوشحال

بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت. تا این كه نامه دیگری

از آن پیرزن به اداره پست رسیدكه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا !

همه كارمندان جمع شدند تا نامه را باز كرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:

خدای عزیزم. چگونه می توانم از كاری كه برایم انجام دادی تشكر كنم . با لطف

تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا كرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم.

من به آنها گفتم كه چه هدیه خوبی برایم فرستادی ...

البته چهار دلار آن كم بود كه مطمئنم كارمندان بی شرف اداره پست آن را

برداشته اند ...!!!

 

 


برچسب‌ها: ادامه مطلب
+ شنبه 5 فروردين 1391برچسب:نامه ای به خدا ,محمد آصفی , عیدی , کارندان اداره پست, ساعت 13:4 توسط mohamad